نوشابه پروبیوتیک توکا

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

– دستشویی رو دیدی؟!
– آره همه جا رو گشتم ، می خواستم برای فیزیوتراپی آماده ش کنم.
– تو برو پارکینگ بگرد، من می رم حیاط خلوت.

متن کامل در ادامه مطلب...

مرجع: نوشابه پروبیوتیک توکا

– دستشویی رو دیدی؟!
– آره همه جا رو گشتم ، می خواستم برای فیزیوتراپی آماده ش کنم.
– تو برو پارکینگ بگرد، من می رم حیاط خلوت.

پله ها را دو تا یکی می کردم. یک لحظه سرم گیج رفت. میله ها را گرفتم. به حیاط خلوت که رسیدم، دویدم طرف باغچه ی کوچکش. کنار گل ها نشسته بود و آن ها را تماشا می کرد. زانوهایم شل شد. ریحانه هنوز پشت خط بود. گوشی را جواب دادم: داریم میایم آبجی ، جلوی فیزیوتراپی منتظر باش.
توی ماشین یک کلمه هم حرف نزد. انگار با همه ی دنیا قهر بود. کاش همه چیز فقط یک کابوس بود. بیدار می شدم و همه چیز برمی گشت سرجایش . هوش و حواس پدربزرگ سرجایش بود. مادربزرگ سرجایش بود. و همه ی ریتم زندگی اینطور بهم نخورده بود. یک عابر مثل روح از جلویم گذشت. اصلن ندید بودمش. شانس یارش بود که خودش را رد داد. وگرنه حتما می زدمش . جلوی فیزیوتراپی ایستادم. ریحانه جلوی در منتظر بود. از ماشین پیاده شد. بدون اینکه نگاهم کند. از حرفم روی بالکن ناراحت شده بود.
گاز ماشین را گرفتم و یکراست رفتم سمت دانشگاه. ساعت از ۱۲ گذشته بود. الان همه ترش کرده بودند.
دم آسانسور ایستاده بودم و هی دکمه را تند تند می زدم. که مرتضی دوید سمتم و گفت : هادی بالا نرو ، بچه ها تو سلف منتظرتن.
توی سلف داشتند ناهار می خوردند. رفتم سر میز و روی یکی از صندلی ها ولو شدم. افشین را کارد می زدی خونش در نمی آمد. از عصبانیت قرمز شده بود. دستش را کوبید روی میز و گفت : کجایی تو؟! مثلا تو سرگروهی، همه تحقیقا دست تواه. آخر هفته پروژه رو باید تحویل بدیم.
مرتضی جلوی دهان افشین را گرفت و گفت : داد نزن.
خانم سهیلی رو به افشین کرد و گفت: صبر کن بنده خدا حرف بزنه، میبینی که حالش خوب نیست.
افشین قاشق را جلوی دهان من گرفت و گفت : بفرمایید قربان اینم تریبون ، صحبت کنید.
– بابابزرگ باز گم شده بود، اونم نصف شب.
اشک توی چشمم جمع شد. دلم می خواست بغضم را بترکانم. خانم سهیلی گفت : ای بابا ، نابود شدین که ..
خانم ملکی نگاهی به من و بعد به خانم سهیلی کرد و گفت :مگه چی شده ؟!
– پدربزرگش از وقتی زنش فوت کرده آلزایمر..
بقیه اش را گوش ندادم. نمی خواستم شرح پریشانی م را از زبان دیگران بشنوم. خانم ملکی نگاهش غمگین شد و توی خودش رفت. نگاهش خواسته یا ناخواسته روی نوشابه محو شده بود. همه ساکت بودند. هیچکس نمی دانست باید حرف بزند یا نه؟!
خانم ملکی با همان غم و سردرگمی که در نگاهش بود گفت : اینجوری که نمی شه، اگه جلوش بگیرین افسردگی و آلزایمرش شدید می شه. اگه نگیرین قند و کلسترولش می زنه بالا..
و یکدفعه از روی صندلی بلند شد و از سلف بیرون رفت. مرتضی به من نگاه کرد و گفت : رفت گریه کنه؟!
زدم توی سرش و خندیدم. بقیه هم خندیدند. ۲ دقیقه بعد خانم ملکی برگشت. روی صندلی نشست و گفت : من یه فکری به ذهنم رسید. خانم سهیلی که داشت حرف می زد چشمم به اسم توکا روی نوشابه خورد ، یه چیزی یادم افتاد. توکا یه محصولی ساخته که فراسودمند ، یعنی نوشابه هاش خاصیت درمانی داره. خیلی جالبه ، اومده باکتری های مفید روده که اسمش پروبیوتیک به نوشابه اضافه کرده و حالت غذا – دارو بش داده. بوفه دانشگاهم آوردن از اینا ، رفتم یکی گرفتم. اسمش نوشابه پروبیوتیک. من که بش می گم نوشابه طلایی ، بس که خاصیت داره. به نظر من که باید همه این نوشابه رو جایگزین کنن؛ هم اینکه ضرارایی که نوشابه های دیگه دارن نداره. بجای شکر از عصاره ی استویا برای شیرین کردنش استفاده کردن که قند بالا نمی بره ابدا، تازه پایین هم میاره. فشار خون پایین میاره. جلوی پوسیدگی دندون می گیره. پروبیوتیک هم که خودش یه کتاب خاصیت داره. جلوی پوکی استخوون می گیره، کلسترول خون کم می کنه، مشکلات معده و روده رو برطرف می کنه، ایمنی بدن بالا می بره و… فعلا من همین قدر یادم میاد… آهان یا مثلا وقتی آنتی بیوتیک می خوری…
الان که داشت حرف می زد ، چشم هایش درست شبیه عکس زمینه ی گوشی شده بود. مثل همان روز که این عکس را گرفتم. خودش هم یادش نمی آید. آخر ترم اول بود و عکس یادگاری با بچه ها…

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی